خلوت شب

+نوشته شده در دو شنبه 17 تير 1398برچسب:,ساعت21:16توسط ALIAKBAR | |

 

 

و نـــــــــــه خنــــــــده

 

 

 

نــــــــه فریـــــــــاد آرامــت می کنــــــــد

 

 

 

و نـــــــه سکــــــــوت

 

 

 

آنجـــــاست کـــــه بـــا چشمانی خیس

 

 

 

رو بـــه آسمـــــان می کنی و می گویی

 

 

 

خدایــــــا

 

 

 

تنهـــــا تــــو را دارم

 

 

                                                                                                                                              
تنهـــــــایم مگـــــــذار...

+نوشته شده در سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:,ساعت22:5توسط ALIAKBAR | |

باران پشت شیشه پنجره اتاق و باد چشمان خیس از دلتنگی,

در آسمان امروز,اینجا هوای قلب توست

و من بیش از هر لحظه

نفس های زندگی ام را مدیون تو هستم

 

+نوشته شده در پنج شنبه 11 مهر 1392برچسب:هوای,قلب,تو,ساعت20:53توسط ALIAKBAR | |

یکی از تفاوت های انسان با خداوند این است که:

انسان همه خوبی ها را با یک بدی فراموش میکند

ولی خداوند همه بدی ها را با یک خوبی فراموش میکند

+نوشته شده در شنبه 30 شهريور 1392برچسب:تفاوت,خداوند,با,انسان,ساعت19:50توسط ALIAKBAR | |

کلبه ای می سازم 

پشت تنهایی شب

زیر این سقف سیاه 

که به زیبایی دل تنهای تو باشد 

پنجره هایش از عشق 

سقفش از عطر بهار 

رنگ دیوار اتاقش گل یاس

عکس لبخند تو را می کوبم 

روی ایوان حیاط 

تا که هر صبح اقاقی ها را 

از تو سرشار کنم 

همه ی دلخوشی ام بودن توست 

وچراغ شب تنهایی من 

نور چشمان تو است

کاشکی در سبد احساسم 

شاخه ای مریم بود 

عطر آن را با عشق 

توشه راه گل قاصدکی می کردم 

که به تنهایی تو سربزند 

تو به من نزدیکی و خودت می دانی 

شبنم یخ زده چشمانم 

در زمستان سکوت 

گرمی دست تو را می طلبید

+نوشته شده در یک شنبه 27 مرداد 1392برچسب:کلبه ای میسازم,,,,,,,,,,,ساعت20:59توسط ALIAKBAR | |

همینکه قاصدکی را فوت کنی تا عطر نفس هایت را باخود بیاورد برایم کافی است.....

 

+نوشته شده در جمعه 11 مرداد 1392برچسب:,ساعت14:52توسط ALIAKBAR | |

 

 

دقايقي تو زندگي هست که دلت براي کسي اونقدر تنگ ميشه

 

 که مي خواي اونو از رويات بکشي بيرون

 

و توي دنياي واقعي بغلش کني رويايي رو ببینی که میخوای

 

جايي بری که دوست داري،چيزي باشی که مي خواي باشي،چون فقط يک جون داري

 

ويک شانس براي اينکه هرچي دوست داري انجام بدی.....

 

 

 

+نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1392برچسب:,ساعت1:13توسط ALIAKBAR | |

کاش خدا سه چیز را نمی آفرید: غرور,دروغ,عشق

   تا هیچگاه کسی از سر غرور به دروغ,دم از عشق نزند

+نوشته شده در جمعه 3 مرداد 1392برچسب:,ساعت23:46توسط ALIAKBAR | |

همیشه در سختی ها به خودم میگفتم: این نیز میگذرد.......

          هنوز هم میگویم........

                     اما حالا میدانم انچه میگذرد عمر من است نه سختی ها

                  

+نوشته شده در چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:,ساعت19:26توسط ALIAKBAR | |

از درد تنهایی بمیر.......!

      اما زاپاس عشق کسی نشو غرور تنهایی با ارزشتر از این حرفهاست

+نوشته شده در پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:,ساعت16:19توسط ALIAKBAR | |

پروانه من در تاری اسیر است,که عنکبوت آن سیر است

            نه یارای پرواز دارد نه میتواند بمیرد

+نوشته شده در چهار شنبه 26 تير 1392برچسب:,ساعت23:14توسط ALIAKBAR | |

نه گل باش تا اسیر خاک شوی

                نه باران باش تا در خاک فرو روی

                               بلکه خاک باش تا گل از تو روید و باران به خاطر تو ببارد....

 

+نوشته شده در دو شنبه 24 تير 1392برچسب:,ساعت13:59توسط ALIAKBAR | |

در بدترین روزها امیدوار باش....

       

              زیرا زیباترین باران ها از سیاه ترین ابرهاست

 

 

+نوشته شده در جمعه 21 تير 1392برچسب:,ساعت18:47توسط ALIAKBAR | |

چه شبي است !
چه لحظه‌هاي سبک ، مهربان و لطيفي ،
گويي در زير بارانِ نرم فرشتگان نشسته‌ام ….
مي‌بارد و مي‌بارد و هر لحظه بيش‌تر نيرو مي‌گيرد !
هر قطره‌اش فرشته‌اي است که از آسمان بر سرم فرود مي‌آيد …
چه مي‌دانم؟
خداست که دارد يک ريز ، غزل مي‌سرايد ؛
غزل‌هاي عاشقانه‌ي مهربان و پر از نوازش …
هر قطره‌ي اين باران ،
کلمه‌اي از آن سرودهاست …

 

+نوشته شده در پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:,ساعت21:58توسط ALIAKBAR | |

قطار اگر میخواست اسیر ریل نباشد.....

                                سرنوشتش واژگونی بود!

 

 

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:,ساعت21:15توسط ALIAKBAR | |

مهربانم<br />

اینجا اسمان از دل من تیره تر است<br />

روزگارم ابریست<br />

من اگر تنهایم<br />

یاد تو با من هست......<br />

 

+نوشته شده در پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:,ساعت20:59توسط ALIAKBAR | |

بیا برای یکبار هم که شده دست به خلاف بزنیم !

من اندوه تو را میدزدم و تو تنهایی مرا!

 

+نوشته شده در چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:,ساعت22:1توسط ALIAKBAR | |

می خواهم بروم ...





چه زيباست آنجا که دريا به انتها می رسد ...





من و آسمان هر دو به آنجا می رويم ...





و تو خيلی دورتر ها ايستاده ای ...





نظاره کن رفتنم را ...





ديگر فرصتی نيست برای بازگشت ...!



 

+نوشته شده در چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:,ساعت15:19توسط ALIAKBAR | |

هیچ دانی پوشش چتر سیاه شب ز چیست؟

چادری بر روی اعمال گناه روز ماست

 

+نوشته شده در چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:,ساعت15:12توسط ALIAKBAR | |

هیچ دانی پوشش چتر سیاه شب ز چیست؟ چادری بر روی اعمال گناه روز ماست

 

+نوشته شده در چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:,ساعت15:3توسط ALIAKBAR | |

+نوشته شده در چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:,ساعت14:57توسط ALIAKBAR | |

خدایا التماست میکنم

همهدنیایت ارزانی دیگران......!

ولی انکه دنیای من است

مال دیگران نباشد.....!

 

+نوشته شده در چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:,ساعت14:52توسط ALIAKBAR | |

+نوشته شده در چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:,ساعت14:41توسط ALIAKBAR | |

تــوای زيــــاترازخورشيد زيـبــايـم،
تــو ای والــاترين مهمــان دنــيـايــم،
بدان آغــــــ ـــــوش مــن باز اسـت،
شــروع كن !
یــک قدم بـاتو ؛ تمــام گــــامهــای مانده اش با مــن

 

+نوشته شده در چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:,ساعت8:15توسط ALIAKBAR | |

+نوشته شده در چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:,ساعت1:24توسط ALIAKBAR | |

اگر ماه بودی به صد ناز / شاید شبی بر لب بام من مینشستی.......

+نوشته شده در چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:,ساعت1:22توسط ALIAKBAR | |

قلبي كه از بودن آن باخبر است و قلبي كه از حضورش بي‌خبر.
قلبي كه از آن باخبر است، همان قلبي است كه در سينه مي‌تپد.
همان كه گاهي مي‌شكند؛
گاهي مي‌گيرد و گاهي مي‌سوزد
گاهي سنگ مي‌شود و سخت و سياه
و گاهي هم از دست مي‌رود ...
با اين دل است كه عاشق مي‌شويم
با اين دل است كه نفرين مي‌كنيم
و گاهي وقت‌ها هم كينه مي‌ورزيم ...
اما قلب ديگري هم هست؛ قلبي كه از بودنش بي‌خبريم.
اين قلب اما در سينه، جا نمي‌شود
و به جاي اين كه بتپد، ... مي‌وزد و مي‌بارد و مي‌گيرد و مي‌تابد
اين قلب نه مي‌شكند و نه مي‌سوزد و نه مي‌گيرد.
سياه و سنگ هم نمي‌شود
از دست هم نمي‌رود
زلال است و جاري
مثل رود و نسيم
و آن قدر سبك است كه هيچ وقت هيچ جا نمي‌ماند
بالا مي‌رود و بالا مي‌رود و بين زمين و ملكوت مي‌رقصد
اين همان قلب است كه وقتي تو نفرين مي‌كني، او دعا مي‌كند
وقتي تو مي‌رنجي، او مي‌بخشد
اين قلب كار خودش را مي‌كند
نه به احساست كاري دارد نه به تعلّقت
نه به آن چه مي‌گويي؛ نه به آن چه مي‌خواهي
و آدم‌ها به خاطر همين دوست‌داشتني‌اند
به خاطر قلب ديگرشان
به خاطر قلبي كه از بودنش بي‌خبرند ...

+نوشته شده در سه شنبه 18 تير 1392برچسب:,ساعت20:42توسط ALIAKBAR | |

ديروز شيطان را ديدم. در حوالي ميدان بساطش را پهن كرده بود؛ فريب مي‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هياهو مي‌كردند و هول مي‌زدند و بيشتر مي‌خواستند.
توي بساطش همه چيز بود: غرور، حرص،‌دروغ و خيانت،‌ جاه‌طلبي و ...
هر كس چيزي مي‌خريد و در ازايش چيزي مي‌داد. بعضي‌ها تكه‌اي از قلبشان را مي‌دادند و بعضي‌ پاره‌اي از روحشان را. بعضي‌ها ايمانشان را مي‌دادند و بعضي آزادگيشان را.

شيطان مي‌خنديد و دهانش بوي گند جهنم مي‌داد. حالم را به هم مي‌زد. دلم مي‌خواست همه نفرتم را توي صورتش تف كنم.
انگار ذهنم را خواند. موذيانه خنديد و گفت: من كاري با كسي ندارم،‌فقط گوشه‌اي بساطم را پهن كرده‌ام و آرام نجوا مي‌كنم. نه قيل و قال مي‌كنم و نه كسي را مجبور مي‌كنم چيزي از من بخرد. مي‌بيني! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند.
جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزديك‌تر آورد و گفت‌: البته تو با اينها فرق مي‌كني.تو زيركي و مومن. زيركي و ايمان، آدم را نجات مي‌دهد. اينها ساده‌اند و گرسنه. به جاي هر چيزي فريب مي‌خورند.
از شيطان بدم مي‌آمد. حرف‌هايش اما شيرين بود. گذاشتم كه حرف بزند و او هي گفت و گفت و گفت.
ساعت‌ها كنار بساطش نشستم تا اين كه چشمم به جعبه‌اي عبادت افتاد كه لا به لاي چيز‌هاي ديگر بود. دور از چشم شيطان آن را برداشتم و توي جيبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار يك بار هم شده كسي، چيزي از شيطان بدزدد. بگذار يك بار هم او فريب بخورد.
به خانه آمدم و در كوچك جعبه عبادت را باز كردم. توي آن اما جز غرور چيزي نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توي اتاق ريخت. فريب خورده بودم، فريب. دستم را روي قلبم گذاشتم،‌نبود! فهميدم كه آن را كنار بساط شيطان جا گذاشته‌ام.
تمام راه را دويدم. تمام راه لعنتش كردم. تمام راه خدا خدا كردم. مي‌خواستم يقه نامردش را بگيرم. عبادت دروغي‌اش را توي سرش بكوبم و قلبم را پس بگيرم. به ميدان رسيدم، شيطان اما نبود.
آن وقت نشستم و هاي هاي گريه كردم. اشك‌هايم كه تمام شد،‌بلند شدم. بلند شدم تا بي‌دلي‌ام را با خود ببرم كه صدايي شنيدم، صداي قلبم را.
و همان‌جا بي‌اختيار به سجده افتادم و زمين را بوسيدم. به شكرانه قلبي كه پيدا شده بود

+نوشته شده در سه شنبه 18 تير 1392برچسب:,ساعت15:54توسط ALIAKBAR | |

+نوشته شده در سه شنبه 18 تير 1392برچسب:,ساعت15:49توسط ALIAKBAR | |

گفتم : خدای من ، دقایقی بود درزندگانیم که هوس می کردم سرسنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا برشانه های صبورت بگذارم ، آرام برایت بگویم و بگریم ، درآن لحظات شانه های تو کجا بود ؟
گفت : عزیزتر از هرچه هست ، تو نه تنها درآن لحظات دلتنگی که درتمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ، من آنی خود را ازتو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی . من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم .
گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم ؟
گفت : عزیزتر ازهرچه هست ، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند ، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی برزنگارهای روحت ریختم تا بازهم ازجنس نور باشی و از حوالی آسمان ، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود .
گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که برسرراهم گذاشته بودی ؟
گفت : بارها صدایت کردم ، آرام گفتم ازاین راه نرو که به جایی نمی رسی ،توهرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیز ازهرچه هست ازاین راه نرو که به نا کجا هم نخواهی رسید .
گفتم : پس چرا آن همه درد دردلم انباشتی ؟
گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، پناهت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، بارها گل برایت فرستادم ، کلامی نگفتی ، می خواستم برایم بگویی آخر تو بنده ی من بودی ، چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی .گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را ازدلم نراندی ؟
گفت : اول بار که گفتی خدا ، آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد باردگر خدای تو را نشنوم ، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ، من می دانستم تو بعد از علاج درد برخدا گفتن اصرار نمی کنی و گرنه همان بار اول شفایت می دادم .
گفتم : مهربانترین خدا ، دوست دارمت ...
گفت : عزیزتر از هرچه هست من دوست تر دارمت

+نوشته شده در سه شنبه 18 تير 1392برچسب:,ساعت15:37توسط ALIAKBAR | |